کدو قلقله زن
یکی بود یکی نبود. ننه پیرزنی بود که یک روز تصمیم گرفت به دیدن دخترش برود. پیرزن رفت…
یکی بود یکی نبود. ننه پیرزنی بود که یک روز تصمیم گرفت به دیدن دخترش برود. پیرزن رفت…
فسقلی عینکش را پرت کرد و گفت : از حالا عینک بی عینک ، دیگر عینک نمی خواهم.…
روزی در روستایی در هند مرد تاجری به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار…
یکی بود یکی نبود تو یه جنگل قشنگ یه زنبور کوچولو بود یه سنجاقک کوچولو و یه کرم…
یکی بود یکی نبود در یک باغ قشنگ که پر از میوهای جور واجور مثل گلابی، سیب و پرتقال…
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیر و کمانشان را برداشتند و…
میمون کوچولو روی درخت ها بازی می کرد. همه اش توی هوا، از شاخه ها آویزان می شد…
روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید. او…