باغبان بذرهای گندم را در زمین کاشت. زمین را آبیاری کرد .آب به دانه های گندم در دل زمین رسید. گندم‌ها جوانه زدند و بعد از مدتی از دل خاک بیرون زدند و زیر نور آفتاب زندگی خوبی را شروع کردند. گندم‌ها خیلی مهربان و با ادب بودند. آن‌ها دوست داشتند با همه‌ی سبزه ها و گیاهان در باغ دوست باشند.

داستان گیاهان بدجنس و عصبانی

اما یک روز دیدند باغبان با قیچی باغبانی آمده و می‌خواهد بعضی از گیاهان در باغ را بچیند. مثل اینکه باغبان آن گیاهام را دوست نداشت. گندم‌ها از این کار باغبان ناراحت شدند و اخم کردند.

باغبان که قضیه را فهمید لبخندی زد و دست از کار کشید و رفت. طولی نکشید که زندگی قشنگ گندم‌ها خراب شد چون بعضی از گیاهان در باغ، با بدجنسی شروع کردند به اذیت کردن گندم‌ها. آن‌ها خشن و عصبانی بودند. غذای گندم‌ها را می خوردند و جای آن‌ها را تنگ می کردند. گیاهان عصبانی، آنقدر به این کارها ادامه دادند که نزدیک بود گندم‌ها مریض و زرد شوند.

این وضعیت خیلی طول نکشید تا اینکه باغبان دوباره با قیچی علف چینی وارد باغ شد و از گندم‌ها پرسید: “حالا دوست دارید این گیاهای بدجنس رو از توی باغ جمع کنم؟” گندم‌ها که تازه متوجه ماجرا شده بودند لبخندی زدند و از باغبان عذرخواهی کردند.

باغبان به گندم‌ها گفت که این‌ها علف هرز هستند. این‌ها اصلا گندم نیستند و نمی توانند دوست شما باشند. علف‌های هرز دشمن شما هستند. باغبان آن روز تا شب کار کرد و علف‌های هرز را از باغ جمع کرد. از آن روز به بعد دوباره شادی و سلامتی به زندگی گندم‌ها برگشت.

📚منبع: koodakcity.com

امتیاز دهید