چنین گفت زرتشت
سلام بچهها
من فاطمه معدنی هستم و میخوام امروز براتون داستانی از یک پيامبر، شاعر و فیلسوف ایرانی تعریف کنم
اسم این داستان هست؛
چنین گفت زرتشت
که در مورد زندگی و افکار پیامبر ایرانیان، زرتشت
این داستان از مجموعه داستانهای هزاردستان ایران زمین که قصد داره شما رو با تاریخ، هنر و فرهنگ کشورمون ایران بیشتر آشنا کنه
حدود ۴۰۰۰ هزار سال پیش در شبی آرام که صدای بلبلها و پرندگان به گوش میرسید، نسیم لابهلای شاخهها حرکت میکرد و قطرات آب از سنگها میچکیدند، در خانهای روستایی، مردی به نام پوروشسب و زنی به اسم دُغدو منتظر به دنیا آمدن سومین فرزند خود بودند. و سرانجام پس از سه روز انتظار در ششم فروردین با طلوع خورشید، صدای دلپذیر خنده نوزادی در دشت پیچید. پسری که با خود نور و و روشنایی آورد و نامش زرتشت شد.
با به دنیا آمدن زرتشت زندگی برای جادوگران تیره و تار شد و ترس بر آنها غالب شد چون فهمیده بودند که زرتشت پیامبریست که جادو و افسون و دروغ را ریشهکن میکند و همه جادوگران و بدکاران را از بین میبرد.
به همین خاطر به فکر چاره افتادند و تصمیم گرفتند او را بکشند پس ۳ نفر از جادوگران به محل تولد زرتشت رفتند و آن خانه را به آتش کشیدند.
دُغدو مادر زرتشت با دیدن شعله آتش وحشت کرد و فکر کرد که پسرش در این آتش سوخته پس به سرعت به سمتش رفت و در نهایت ناباوری زرتشت را در بین آتش در حال بازی کردن دید.
…
نویسنده، گردآورنده و راوی: فاطمه معدنی