قصه پول

گروه سنی ج
گروه سنی د
مخصوص نوجوانان عزیز
در زمانهای قديم مرد كفاشی زندگی می كرد . او كفشهايی را كه می دوخت با چيزهايی كه لازم داشت عوض می كرد. 👞

به نانوا كفش می داد و بجايش از او نان می گرفت. 🍞
به شكارچی كفش می داد و از او گوشت می گرفت. 🍗

ولی اين كار بی دردسر هم نبود…
چون يك روز كه پيش نانوا رفت تا از او نان بگيرد ، نانوا به او گفت من به كفش احتياجی ندارم . كوزه سفالي من شكسته است ، برو يك كوزه بيار و بجايش نان ببر .

كفاش نزد كوزه گر رفت و از او كوزه خواست.
كوزه گر هم به او گفت : من به كفش احتياج ندارم ولی كمی گوشت لازم دارم . اگر برايم كمی گوشت بياوری من هم به تو كوزه می دهم .

كفاش نزد شكارچي رفت ، ولي او هم كفش لازم نداشت و يك عدد چاقو ميگی خواست.🔪

شكارچی گفت : چاقوی من شكسته برايم يك چاقو بياور تا به تو گوشت بدهم .

كفاش نزد چاقو ساز رفت ، اما او هم كفش نمي خواست

👴🏻پيرمرد خسته شده بود. اين مشكل هر روز بدتر می شد. او با خود گفت:

آيا برای بدست آوردن يك كالا بايد اين همه سختی كشيد
پيرمرد به ميدان ده رفت و مردم را جمع كرد و مشكلش را گفت . همه مردم با او موافق بودند چون آنها هم دچار همين مشكل بودند . با خود گفتند بايد فكر كنيم و راه حلی پيدا كنيم .

فردی از داخل جمعيت فرياد كشيد ، من فهميدم ، من راه حل را پيدا كردم .

بايد چيزهايي كه به آن نياز داريم با طلا يا نقره يا يك چيز با ارزشی كه بتوان آن را مدت طولانی نگه داشت عوض كنيم .

يكي گفت : درست است ، چون نان فاسد می شود ، كاسه می شكند و چاقو زنگ می زند و كفش هم كهنه مي شود ولی طلا و نقره هميشه سالم می ماند .

مرد ديگر گفت : آنها را به اندازه يك بند انگشت می سازيم و اسمشان را هم سكه می گذاريم .

همه خوشحال شدند و اين كار را انجام دادند ديگر از آن به بعد خريد كردن خيلی آسان شد

سالها و سالها گذشت همه مردم برای كارهايشان از سكه استفاده مي كردند تا اينكه باز دچار مشكل شدند . چون وزن تعداد زيادز سكه خيلي سنگين بود و براي اينكه پول زيادی همراه خود ببرند دچار مشكل می شدند .

باز نشستند و تصميم گرفتند كه از پولهای كاغذس استفاده كنند و اسم آنرا اسكناس گذاشتند تا سبك باشد و مردم بتواند پول زيادی را به راحتی همراه خود ببرند .

منبع: كتاب داستان قصه پيدايش پول

وب سایت”کتاب و کودک

www.ketabokoodak.com

امتیاز دهید