غذای محبوب گراهام، ماکارونی بود. کلمه محبوبش هم “بیشتر” بود. خانم شتر به او گفت: این قدر شکمو نباش گراهام! داری مثل لاستیک ماشین گرد می شوی. مادرهای دوستان گراهام، وقتی او به خانه آنها می رفت، نمی توانستنند سیرش کنند.

بهترین دوست او یعنی استنلی، در روز تولدش گفت: من دوست دارم که گراهام حتما در جشن تولدم باشد. مامان استنلی برای تولد او عصرانه مفصلی تدارک دید و فکر کرد: خدا کند گراهام سهم بقیه بچه ها را نخورد. بعد فکر بکری کرد. او اجازه داد بچه های دیگر اول بروند سر میز و غذا بخورند.

آخر سر که گراهام اجازه گرفت برود سر میز، هرچه ماکارانی سر میز بود و تمام آبنبات ها و کلوچه ها را خورد. سهم هرکس از کیک، یک برش بود و گراهام بقیه کیک را تنهایی خورد. آن شب وقتی که گراهام داشت میخوابید گفت: احساس میکنم شکمم خیلی پر است. صبح روز بعد هم هنوز احساس میکرد شکمش پر است.

گراهام صدای زنگ در را شنید. صدای خانم شتر از طبقه پایین شنیده شد که میگفت: استنلی آمده تا بروید فوتبال بازی کنید. گراهام بلوز و شلوارک فوتبالش را پوشید و با خوشحالی از پله ها پایین آمد. وقتی گراهام پایین آمد، استنلی به او نگاه کرد و خشکش زد. خانم شتر هم نمی توانست چیزی را که می بیند باور کند.

گراهام مثل لاستیک ماشین گرد نشده بود. ولی یک کوهان اضافه درآورده بود! بلوز ورزشی او خیلی خنده دار شده بود، ولی هنوز می خواست برود و بیرون بازی کند. خانم شتر گفت: ورزش خیلی خوب است. از ماکارونی هم دیگر خبری نیست تا کوهان اضافی ات آب شود….!

🔍منبع: کتاب قصه هایی برای 4 ساله ها

امتیاز دهید