بادیه نشین و اسب اصیل
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکرد. همه آرزوی…
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکرد. همه آرزوی…
یکی بود یکی نبود تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو…
یکی بود، یکی نبود. جوجه کوچولویی بود که مرغدانی زندگی می کرد. یک روز جوجه کوچولو با خودش…
همه جا ساکت و آرام بود. همه خواب بودند؛ فقط جغد جوان بیدار بود. او مثل همیشه، وقتی…
باغبان بذرهای گندم را در زمین کاشت. زمین را آبیاری کرد .آب به دانه های گندم در دل…
مسافری خسته که از راهی دور میآمد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری…
یکی بود یکی نبود. در چمنزاری بره کوچولویی با خانواده اش زندگی میکرد و چون خیلی بعبع میکرد،…
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند و…