مسافری خسته که از راهی دور میآمد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود؛ درختی که میتوانست آن چه که بر دلش میگذرد برآورده سازد!
وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب میشد اگر تختخواب نرمی در آن جا بود و او میتوانست قدری روی آن بیارامد. فوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شد!
مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.»
ناگهان میزی پر از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد. مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید. بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلک هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند.
خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفاقهای شگفت انگیز آن روز عجیب فکر میکرد با خودش گفت: «قدری میخوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟»
ناگهان ببری ظاهر شد و او را درید.
هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارشهایی از جانب ماست. ولی باید حواسمان باشد. چون این درخت افکار منفی، ترسها و نگرانیها را نیز تحقق میبخشد. بنابراین مراقب آن چه که به آن میاندیشید باشید.
📚منبع: yekibood.com