گربههای شمع در دست
روزی شاه عباس کبیر به خدمت شیخ بهائی رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: «در…
روزی شاه عباس کبیر به خدمت شیخ بهائی رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: «در…
مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت…
خوابش نمی برد، بلند شد، خیاری از میوه خوری روی میز برداشت. خواست پوست بکند و بخورد. خوب…
روزی در روستایی در هند مرد تاجری به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار…
بازرگانی یک طوطی زیبا و شیرین سخن در قفس داشت. روزی که آماده سفرِ به هندوستان بود. از…
نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و…
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز…
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرده بود و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین…