سلطنت پادشاه دوراندیش!
مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت…
مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت…
خوابش نمی برد، بلند شد، خیاری از میوه خوری روی میز برداشت. خواست پوست بکند و بخورد. خوب…
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی…
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیر و کمانشان را برداشتند و…
نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و…
در بيمارستانی، دو بيمار در يک اتاق بستری بودند. يکی از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد…
موشی از شکاف دیوار کشاورز و همسرش را دید که بستهای را باز میکردند. فهمید که محتوای جعبه…
دو جوان نزد استادی آمدند و پرسیدند: فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا یافتن راه حل برای…