کوروش بزرگ (پدر ایران: قسمت سوم)

 

هزار دستان پدر ایران

 

سلام بچه‌ها
من فاطمه معدنی هستم و امروز میخوام سومین قسمت از داستان پدر ایران که زندگینامه کوروش بزرگ هست تعریف کنم

 

 

در قسمت قبل شنیدیم که هارپاک وزیر آژیدهاک به دستور آژیدهاک کوروش رو می‌دزده تا اون رو از بین ببره چون تعبیرکننده های خواب گفته بودند که این نوزاد در آینده تاج و تخت آژیدهاک رو میگیره و پادشاه میشه. هارپاک چون از خشم ماندانا مادر کوروش میترسیده تصمیم میگیره که کشتن کوروش رو به عهده چوپانی به اسم میترادات بذاره و اون رو تهدید کرد که اگر نوزاد رو نکشه، خودش کشته میشه و اگر اون رو از بین ببره، پاداش بزرگی دریافت میکنه. میترادات که خودش به تازگی نوزادش رو از دست داده بود، با شنیدن این حکم، غمی بزرگ بر غمش اضافه شد. حالا بشنوید ادامه داستان رو…

میترادات وحشت زده و هراسان کودک رو در آغوش میگیره و از ترس آنکه مبادا به نوزاد آسیبی برسه، نرم و آهسته از کوه بالا میره تا به منزلش برسه. وقتی در خونه رو باز میکنه، سپاکو همسرش به استقبال ش میاد اما با دیدن چهره رنگ پریده او و چیزی که در دست داره می‌ترسه و سوال میکنه که چه چیزی در آغوش داره و چرا اینقدر نا آروم و نگران.
میترادات هم با درد و رنج نوزاد رو در آغوش سپاکو میذاره و برای او تعریف میکنه که: این نوزاد کوروش نوه آژیدهاک و فرزند ماندانا و کمبوجیه است. هارپاک این نوزاد رو به من داده تا او رو از بین ببرم و پیکر بی جانش رو برای او بفرستم که اگر این کار رو نکنم من رو خواهد کشت. من چوپانی هستم که بره ها رو از چنگ گرگ‌ها نجات میدم، چطور میتونم جون این نوزاد بیگناه رو بگیرم. میدونم که اگر این کار رو بکنم یک لحظه هم نمیتونم آرامش و آسایش داشته باشم و اگر کوروش رو نکشم اونها من، تو و تمام اقوامم رو با رنج و شکنجه خواهند کشت. تنها راهم این که شما رو به اهورامزدا خدای یکتا بسپارم و خودم رو از بالای کوه پایین بندازم. میدونم که کشتن خودم گناه بزرگی اما شاید به این شکل بتونم کوروش رو نجات بدم.

سپاکو بعد از شنیدن حرف‌های همسرش میترادات کمی سکوت کرد، به چهره پاک و درخشان کوروش نگاه کرد و به فکر فرو رفت.
چند لحظه بعد فکر درخشانی به ذهنش رسید و با شادی و خوشحالی گفت: چاره کار رو پیدا کردم. پیدا کردم. چاره ای که گره از مشکل ما باز میکنه، غم‌مون رو به شادی تبدیل میکنه و خوشبختی رو به زندگی ما میاره.

میترادات با تعجب پرسید چه چاره ای؟ چه فکری؟ ما هیچ راه چاره ای نداریم

سپاکو گفت: ای یار عزیز من. درست که بخت با ما یار نبوده و ما شب گذشته فرزندمون رو از دست دادیم که هنوز هم غم بزرگی از این اتفاق بر دل دارم. اما امشب میبینم که اهورامزدا پسر دیگه ای به ما هدیه داده، پسری از تبار شاهزادها و بزرگان. من امروز خوشبخت ترین زن در سرزمین ماد هستم. کوروش از این پس خورشید زندگی ما و فرزند و دلبند ما میشه و ما اون رو به شایستگی بزرگ خواهیم کرد. کوروش رو پیش من بذار. برو و پیکر بی‌جان نوزادمون رو بردار و در گوشه‌ای بگذار و به هارپاک بگو که این پیکر کوروش. به این شکل هم جون کوروش رو نجات میدی و هم خودمون رو از نفرت و کینه و مرگ رها میکنی.

میترادات با شنیدن این فکر، چشمانش درخشید و فریاد زد: سپاکو تو در دانایی و گره‌گشایی بی نظیری. آفرین بر فکر و خرد تو که از این به بعد کوروش پسر ما و مایه شادی و خوشحالی ما میشه.

میترادات بعد از اون با عجله به سمت هارپاک رفت تا نقشه‌ای که کشیده بودند رو اجرا کنه.

بچه های عزیزم و به این شکل کوروش بزرگ در نوزادی نجات پيدا میکنه اما هیچ کس از این خبر مطلع نیست
در قسمت بعد می‌شنویم که هارپاک و آژیدهاک این خبر رو به ماندانا میگن و چه اتفاقاتی در نوجوانی کوروش رخ میده.

اگر به تاریخ کشور عزیزمون ایران علاقه دارید و دوست دارید بیشتر در این موضوع اطلاعات دلشته باشید، میتونید در دوره هزاردستان شرکت کنید.
در این دوره شما با کمک فیلم‌ها و کلاس آنلاین با تاریخ و هنر و فرهنگ کشورمون بیشتر آشنا میشید. و با تکنیک‌های نقاشی خلاق و نویسندگی خلاق که بهتون آموزش میدم میتونید آثار جدید و خلاقانه بسازید.

اگر دوست داشتید در مورد این دوره بیشتر بدونید و ثبت‌نام کنید، میتونید از طریق وب‌سایت کتاب و کودک دات کام اقدام کنید.

آدرس سایت رو در توضیحات این پادکست نوشتم.

همیشه شاد، پیروز و سربلند باشید
تا قسمت بعدی خدانگهدار

 

نویسنده، گردآورنده و راوی: فاطمه معدنی

 

منبع: پدر ایران نوشته دکتر میرجلال‌الدین کزازی

https://ketabokoodak.com/%da%a9%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%a8%d8%b2%d8%b1%da%af-%d9%be%d8%af%d8%b1-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%af%d9%88%d9%85/

 

امتیاز دهید